خلاصه قسمت چهارم جومونگ
شاه به جومونگ میگه فاید نداره باید سرتو بزنم و در پیشگاه خدا قربانی کنم تا آدم شی جومونگ هم میوفته به التماس و غلط کردن باباش میگه خودت که چیزی نمیفهمی به فکر مامانت باشه که باید از دست تو چقدر خفت بکشه همین موقع یوهوا هم میاید اونجا و میگه روم سیاه یا این بچه تا بیشتر آبروریزی نشده ما را از قصر بیرون کنید که گوموا میگه نمیخواد ولی باید تنبیه شه بیست شلاق به جومونگ میزنیم
تسو (با لفظ تلفظ اسمهای کره ای تسویا) هم پادر میونی میکنه و میگه این همین طوری نمیتونه درست راه بره و قراره با ما بیاد تا کمان دامول پیدا کنیم بهتره بعداً شلاقش بزنید شاه هم قبول میکنه وجومونگ کم مونده پاهای تسویا را ببوسه
یومی یول به وزیر بو میگه تو هنوز فکر میکنی این پسر هئ موسوه که وزیر بو میگه اگه اون پسر هئ موسو باشه بدبخت باباش توی گور داره ویبره میزنه
یونگ پو که سطحی نگره به تسو اعتراض میکنه و مامانش هم میگه تو برای چی کمک اون کردی که تسویا میگه اگه شلاق میخورد توی قصر میموند اما حالا میتونه با ما بیاید ما هم بیرون قصر سرشو زیر آب میکنیم توی قصر که نمیشه شرشو کم کرد و همه به دسویا و کارهاش امیدوار میشند
جومونگ در حال توجیه کارهاش پیش مامانش که مامانش میگه بویونگ بدبختو شلاق زدن انداختنش بیرون تو کی میخواهی آدم شی فردا باید ببری دنبال کمان دامول اون کمانه مقدسیه که برای ملت بویو داری ارزش زیاده و شازده بویو باید اون کمانو ببینه و از انرژی مقدس اون بهرمند بشه ببنیم تو عرضه داری خودتو نشون بدی یا میترسی بری بیرون قصر حومونگ هم جو گیری میشه و دوباره خالی بندی میکنه چنین کنم و چنان
سه گل پسر برای سفر آماده میشند و شاه میگه توی این سفر تحت هیچ شرایطی نباید هویت خودتون رو کنید برین ببینم بابا چه کار می کنید
توی راه هم جومونگ بی خبر از از ماجرا برای بردارهاش آب میاره و تسویا به یونگ پو میگه تو چیزی نگی تا من کارو ریف کنم و شب موقع استراحت قرار میشه تا جومونگو به عنوان راهنما بنداز جلو و بفرستنش توی جنگل و گم بشه
فردا جومونگ را میفرستن توی باتلاق و ولش میکنند و جومونگ هم تلاشهاش فایده نداره و تسلیم میشه که سوسونو و اوته از اونجا نجاتش میدن و میبرند به اردوگاه
جومونگ به هوش میاید و میره اونجا کشت بزنه که سوسونو را میبینه و متوجه دختر بودنش نمیشه و به جای تشکر میگه اینجا کجاست و ارث باباشو میخواد سوسونو هم میگه این جای دستت درد نکنه اته خیلی پرویی
حرفهای سوسونو به مذاق جومونگ خوش نمی یاد و میره سوسو نو ادب کنه که کتکت میخوره و سوسونو با شلاق یک میزندش و میگه من دخترم ولی چند مثل تو رو حریفم و به افرادش میگه ببندینش تا فرار نکنه
و فردا جومونگ دست بسته میبرند که میخواد فرار کنه که به سوسونو میگه تو میخوای منو چه کار کنی سوسونو میگه خوب تو که چیزی نداری میخوام بفروشمت که جومونگ میگه چرا فروش بزار برات کار کنم ولی الان باید برم جایی بعداً بر میگردم که سوسونو میگه تو ایتقدر خنگی که بلد نیست بهانه درست بیاری بریم اگه پسر خوبی باشی در موردت فکر میکنم
و به محل قرار با گروه هنگ این میرند .این گروه قراره به جنگ با گروه اکجو برند و تقاضای شمشیر کردن و سوسونو میگه اینها شمشمیرهای بویوست جنس مرقوبتری دارند که بدردتون میخوره اتوه شمشیر را امتحان میکنه و رییسه راضی میشه ولی سوسونو قیمتو که میگه میزنه زیر معامله و کار به در گیری میکشه
اتوه و افرادش هم دست به کار میشند و همه شون خلع سلاح می کنن سوسونو هم جو مدیریت میگردش و به اوته میگه بکششون اتوه هم زیر بار نمیره و میگه اگه دوست داری خودت بکششون سوسونو هم میگه ما دیگه باهاتو معامله نمیکنیم و اینها هم میدم دشمناتون تا حالاتون را بگیرند
اتوه به سوسونو میگه اینطور نگاه کن بیا منو تنبیه کن اگه میخوای سوسونو میگه بهم احترام میزاری ولی هنوز فکر میکنم بچه ام حرفمو گوش نمیدی و جومونگ هم توی اون وضعیت شروع به نطق میکنه و به سوسونو میگه این بابا به درت نمیخوره باید اونا را مکیشت تا بعداً تلافی میکنند من اگه جای اون بودم...
اتوه هم شمشیرو میکشه و میزاره زیر گلو جومونگ و میگه دیگه فقط مونده بود تو بهمون تیکه بندازی زیادتر از کوپنت حرف بزنی میکشت جومونگ هم کفری میشه و میگه منو بستین اگه راست میگن دستمو باز کنید تا نشونت بدم
سوسونو یکی از کارگرهاشو میفرسته مبارزه و میگه نشون بده ببینم چی بلدی اگه شکست خوردی میفروشمت و اتوه تا میاید حرف بزنه میگه بشین کنار و نگاه کن
جومونگ هم اول حسابی کتک میخوره که سوسونو میگه تو انگار فقط زبون داری مردی عمل نیستی که جومونگ هم غیرتی میشه روفته طرفو میاره
جومونگ هم آزاد می کنند به کار میگیرنش
اونطرف جستجو ادامه داره که یونگ پو خسته میشه و به تسویا میگه بیا برگردیم و بگیم کمانو دیدم کی میفهمه ولی تسویا با فکرشه غار را پیدا میکنه و توی غار دنبال کمان میگردن
کاروان سوسونو به نزدیکی کوه شیجو میرسند و سوسونو میگه تو میخواستی بری اونجا برو آزادی جومونگ هم به سوسنو میگه اسمت چیه بهم بگو تا بعداً جبران کنم سوسونو میگه نمی خواد جبرانی برو فقط ولمون کن.
جومونگ هم سوسونو میبره یه کناره و میگه تو که اسمتو بهم نگفتی ولی من اسممو بهت میگم اسمم جومونگ و شازده بویه هستم ازت خوشم اومده اگه اومدی بویو سری بهم بزن که سوسونو میگه همه را برق میگیره و ما را .. سوسو نو از اونجا میره اما جومونگ اسمش موقع معامله فهمیده بود
دو تا شازده کمانو پیدا میکنند و تسویا سعی میکنه زه کمانو جاه بندازه که نمیتونه و به یونگ پو میگه ما همین که دیدمش کافیه برو بزار سرجاش که یونگ پو اصرار میکنه تا زه را جا بندازه که نمیتونه . تسویا میگه تا نشکستیش بده بزارمش سرجاش اگه همه میتونستن این کمانو بکشند که مقدس نبود
و مراسم دعا و هم به جا میارند
جومونگ هم به قله کوه میرسه و استراحت میکنه تا اینکه با صدای بردارش که اونجا اومدن بیدار میشه و تسویا درمورد گم کردن جومونگ نکات لازمو به یونگ پو میگه و جومونگ اون پشت متوجه اضافه بودن خودش در جمع برادرشها میشه
جومونگ هم میرسه به غار و کمانو پیدا میکنه و زه اونو جا میندازه
ولی موقع کشیدن ، کمانو میکشنه و دوباره گندی بالا میاره
یونگپو و تسویا به قصر میرند و به باباشو میگند که جومونگ خودش اصرار داست که جلو بره و راهو پیدا کنه که ما گمش کردیم و هر چی گشتیم پیداش نکردیم یوهوا که وقتی میفهمه میگه اون هنوز نمرده پیدا میشه و فشارش بالا و پایین میره
گوموا هم به ژنرال هوک چی فرمانده ارتشش میگه افراد بردار برو اوکچی دنبال جومونگ بگردین که وزیر بو میگه بردن سربازها توی اکچی به صلاح نیست فکر میکنند میخوایم جنگ کنیم که شاه میگه ژنرال افرداو آماده کنید و حرف اضافه هم نداریم
ملکه هم برای چوب لای چرخ گذاشتن میره پیش یومی یول و میگه شاه میخواد ژنرال هوک چی با دویست سرباز بفرسته سراغ جومونگ توی این وضع به صلاح نیست تو برو بهش یه چیزی بگو روی مخش کار کن که منصرف شه یومی یول میگه من دروغ و دلنگ توی کارم نیستم الان هم دارم عبادت میکنم مزاحم نشید (محترمانه برو بیرون)
افراد آماده رفتن میشند که یونگپو و تسویا هم باهاشون میرند تا جومونگ پیدا کنند ولی دم در می بینند که جومونگ داره میاد به قصر و چشم تسویا و دادشش گرد میشه
و میره دست بوسی مامانش
و به مامانش میگه من کمانو دیدم مادرش هم میگه حتماً دیدیش که از مرگ برگشتی خدا کنه روحت دیگه پاک شده باشه
در همین راستا مراسمی برگزار میشه تا از سه شازده تجلیل بشه که تسو خیلی مستعد میگند من کمان را کشیدم و چه کمانی بود یه پیاله افتخاری نصیبش میشه یونگپو برای اینکه سه نشه میگه من زیاد نتونستم بکشمش و اون هم یه پیالشو میگیره
نوبت به جومونگ میرسه جومونگ هم برای اینکه گندش بالا نیاید میگه من اصلا راهو گم کردم و برگشنم شاه هم میگشه خوب پسر بابا حداقل تلاشتو میکردی تا پیداش کنی . یوهوا هم جلوی جمع آب میشه
یوهوا هم به جومونگ میگه تو دروغ گفتی هنور آدم نشدی دیگه تا کی میخواهی ابروی منو ببری کاش زنده بر نمیگشتی حداقل خیالم ازت راحت شه که جومونگ میگه من کمانو دیدم کشیدم و شکست خوب میگفتم که اعدامم میکردن هنوز کاری نکرده بودم که دادشم میخواستن بکشنم و توی باتلاق ولم کردن حالا شما بگو من چه خاکی تو سرم کنم
برچسب ها : جومونگ, هئ موسو, گوموا, بویو, هموسوبویو, جومانگ, جومونک, سوسونو, سوسانو, عکس سوسانو,